دکتر مهران کامروا، مدیر مرکز مطالعات بینالمللی و منطقهای سرویس خارجی دانشگاه جورج تاون در قطر ازجمله کارشناسانی است که مطالعات زیادی در حوزه خاورمیانه انجام داده و آثار زیادی مانند «دموکراسی در تعادل: فرهنگ و جامعه در خاورمیانه» «خاورمیانه معاصر»، «دموکراتیزه شدن در ایران و خاورمیانه» و... به چاپ رسانده است. در اواخر آبان ماه و در سفر اخیری که دکتر کامروا به ایران داشتند، فرصتی برای «همشهری دیپلماتیک» فراهم گردیدتا با ایشان در مورد تحولات اخیر در خاورمیانه و شمال آفریقا به گفتوگو بپردازیم.
دکتر کامروا در این مصاحبه اسلام را به عنوان نیروی نهضتی مطرح میکند که به هیچ عنوان نمیتوان نقش آن را در بسیج مردم و منسجم نمودن فرهنگ سیاسی آنان نادیده گرفت. در ادامه متن این گفتوگو را که به واکاوی زوایای مختلف این تحولات میپردازد، میخوانید.
- تحولات منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا که از سال گذشته شروع شده و تاکنون ادامه دارد از نظر شما دارای چه مختصاتی است؟
آنچه میتوان گفت این است که رژیمهای غیردموکراتیکی در منطقه وجود داشت که علاوه بر دچار بودن به ضعفهای ساختاری، سیاسی و ایدئولوژیک از مشروعیت عمومی و مردمی نیز برخوردار نبودند؛ چراکه بیشتر این رژیمها توانایی و ظرفیت برآورده ساختن خواستههای مردم را به لحاظ سیاسی و اقتصادی نداشتند. حتی در مورد کشوری مثل مصر، رژیم مبارک حتی توانایی نداشت خواستههای امنیتی مردم را تأمین کند. از اینرو برآورده نشدن خواستههای مردم، خود را به صورت اعتراضات اخیر نشان داد.
جالب است یادآور شوم بیشتر قیامها در منطقه علیه کسانی اتفاق میافتد که در اوایل رسیدن به قدرت، محبوبیت بسیاری داشتند. چنان که در تونس به خاطر اینکه مردم تصور میکردند بنعلی کسی است که میتواند سیستمی را که توسط بورقیبه به وجود آمده، تغییر اساسی دهد و تونس را به سمت دموکراسی پیش ببرد، محبوبیت بسیاری میان مردم داشت.
در مصر نیز چنین تفکری میان مردم وجود داشت و انتظار میرفت مبارک سیستم فردمحوری را که به وسیله سادات شکل گرفته بود، متحول کند. در مورد قذافی نیز بسیاری منتظر بودند وی کارهایی مانند آزادی فلسطین، مبارزه با استکبار جهانی آمریکا و... را که ناصر موفق به انجام آنها نشد، به انجام برساند اما بعد از اینکه سالها از به قدرت رسیدن این افراد گذشت، نهتنها هیچکدام از این خواستهها و آرمانهای مردمی به انجام نرسید بلکه این افراد به دیکتاتورهایی تبدیل شدند که خود بر سر راه تحقق این خواستهها و آرمانها قرار گرفتند. در نتیجه نارضایتیهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مردم در این کشورها در یک مقطع تاریخی با هم تلاقی پیدا کرد و به اوج خود رسید که پیامد آن را در تحولات اخیر منطقه میتوان دید.
- با توجه به این نکات، چه شباهتها و تمایزاتی میتوان میان این تحولات در کشورهای مختلف برشمرد؟
یکی از نکات مشترک در تمام کشورهایی که درگیر اعتراضات مردمی شدهاند، این است که مهره اصلی در ساختار سیاسی این رژیمها ارگانهای نظامی هستند و تا زمانی که این ارگانهای نظامی از دولت حمایت کنند، نمیتوان شاهد تغییر اساسی در رأس حکومت و ساختار قدرت بود ولی به محض اینکه ارگانهای نظامی به حمایت از مردم پرداخته و وزنه آنها به سمت مردم سنگینی کرده است، میبینیم ساختار سیاسی، تحولات بنیادی را در خود شاهد بوده است؛ چنانکه حمایت ارتش از مردم در مصر و تونس، روند انقلاب و تغییر رژیم در این کشورها را سرعت بخشید اما در مورد لیبی، شرایط، کمی متفاوت بود و قذافی با بهرهگیری از مزدوران خارجی توانست مدت بیشتری دوام بیاورد.
شباهت دیگر این جنبشها ماهیت مردمی آنهاست. مردم از هر سطح و قشری و فارغ از تفاوتهای طبقاتی و گرایشهای سیاسی همه با هم متحد شدند تا رژیمهای استبدادی و غیردموکراتیک خود را تغییر دهند. به عبارتی تغییر رژیم غیردموکراتیک و مستبد را میتوان هدف مشترک تمامی این جنبشها دانست.
همچنین در تمام این جوامع، اسلام یک نیروی بسیجکننده و محرک بسیار قوی و مهم است. در واقع از آنجا که اسلام به عنوان یک نیروی نهضتی مطرح است، بههیچوجه نمیتوان نقش اسلام را در بسیج مردم و در منسجم کردن فرهنگ سیاسی مردم نادیده گرفت.
- از آنجا که بسیاری از این رژیمهای مورد اعتراض، جزو متحدان قدیمی غرب و به ویژه آمریکا بودند، نقش و موقعیت قدرتهای خارجی را در قبال این تحولات چگونه میبینید؟
اگرچه ما نسبت به همه زوایای سیاست قدرتهای غربی آگاه نیستیم و مجموعهای از مسائل پنهان در سیاست قدرتهای غربی وجود دارد که ما از آن بیخبر هستیم ولی آنطور که به نظر میآید، تمام دولتهای غربی در مقابل این جریان غافلگیر شدند و انتظار چنین حوادثی را نداشته و هیچ پیشبینیای در زمینه چگونگی شکلگیری و روند تداوم این حوادث و تحولات نداشتند.
از نظر قدرتهای غربی، رژیمهای متحد آنها در منطقه، بسیار مستحکم و قدرتمند بودند و هیچوقت فکر نمیکردند فردی مانند مبارک روزی از قدرت کنار برود و حتی محاکمه شود. از اینرو، این مساله موجب شد آمریکا در مقابل این تحولات با دستپاچگی عمل کند.
چنانکه آمریکا به علت دستپاچگی تلاش کرد از یک طرف خود را در کنار مردم مسلمان منطقه نشان دهد ولی از طرف دیگر میخواست همچنان رابطه خود را با متحدان سابق تا حد ممکن حفظ کند و همین تناقض در سیاست، منجر به شکست و تزلزل موقعیت آمریکا شد.
در واقع منافع استراتژیک غرب به صورت کلی و آمریکا به صورت خاص موجب شد غرب و آمریکا سیاستهای متضادی را در مقابل تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا در پیش بگیرند؛ مثلا در لیبی از آنجا که که رفتن قذافی منافع بیشتری برای آنها به دنبال داشت، وارد عمل شده و به مداخله نظامی پرداختند اما در مورد بحرین نهتنها محتاطانه عمل کردند بلکه در ادامه از دولت پادشاهی بحرین در سرکوب معترضان حمایت کردند که این به روشنی گویای نبود یک سیاست منسجم در واشنگتن در قبال تحولات اخیر منطقه است و آشکار میسازد که سخنرانیهای اوباما خطاب به مردم مسلمان جهان، صرفا شعاری بیش نبوده و در زمان تغییرات اساسی و بنیادین، نهایتا سیاست خارجی آمریکا بر اساس منافع استراتژیک است که شکل میگیرد نه ایدهآلهایی که مقامات دولتی آمریکا از آن دم میزنند.
- آیا مواضع اروپا هم در قبال تحولات منطقه در چارچوب همین غافلگیری شکل گرفته است؟
بله، در مورد عملکرد اروپا هم میتوان چنین روندی را دید. به علاوه اینکه اروپاییها از عواقب این قیامهای مردمی بسیار واهمه دارند؛ چراکه وقتی موضوع پناهندگی و حرکت مهاجرانی از آفریقای شمالی به سمت اروپا و کشورهایی مثل فرانسه و ایتالیا مطرح میشود، این ترس در میان اروپاییان بیشتر به چشم میخورد.
بهخصوص از آنجا که بر حسب قانون شینگن، وقتی کسی به کشوری اروپایی وارد میشود، میتواند به دیگر کشورهای اروپایی نیز برود و همین موضوع باعث میشود نگرانی مهاجران به کشورهای اروپای جنوبی، محدود نشود. این نگرانی از ورود در میان کشورهایی که با جمعیت مسلمان خود دچار چالش هستند، به مراتب بیشتر است.
- با توجه به مواردی عنوان شده، جایگاه و موقعیت این قدرتها بعد از تحولات اخیر چگونه خواهد بود؟
به هر حال این قدرتها تلاش میکنند از این تحولات و تغییرات تا حد ممکن استفاده کنند و منافع خود را چه در کوتاهمدت و چه در بلندمدت حفظ کنند. به عبارتی قدرتهای خارجی با موجسواری در جریان این حوادث، میکوشند اهداف استراتژیک، نظامی و دیپلماتیک خود را محقق کنند.
چنانکه میبینیم یکی از مباحث مطرح امروز، این است که آمریکا تصمیم دارد بعد از اینکه نیروهایش را از عراق خارج کرد نیروهایش را در سطح منطقه بهخصوص در خلیج فارس و در کشورهایی مانند کویت و بحرین گسترش دهد.
پس اینکه تغییراتی حاصل خواهد شد، مشخص است اما چنانکه گفتیم، این کشور تمام تلاش خود را برای حفظ منافع و نیروهای خود در منطقه انجام خواهد داد. اگرچه نباید فراموش کنیم این تحولات، تحولاتی ذاتا داخلی هستند و این امر چالشهای اساسی در جهت رسیدن غرب به اهداف موردنظرش ایجاد خواهد کرد.
البته باد یادآور شوم که این تحولات نهتنها برای کشورهای فرامنطقهای بلکه برای قدرتهای منطقه نیز غافلگیرانه بود و موجب نگرانی بسیاری از آنها شد، چنانکه میتوان به فعال شدن دستگاه دیپلماسی عربستان در چند ماه اخیر در منطقه و البته در سطح اتحادیه عرب، اشاره کرد و این دیپلماسی فعال عربستان ریشه در ترس و واهمه دولت عربستان از سرایت این قیام به درون آن کشور دارد. بنابراین عربستان که خود را یک قدرت منطقهای و متحد استراتژیک غرب میداند، تلاش میکند در جهت مهار بحران، هماهنگ و همسو با غرب عمل میکند.
- به نظر شما این مواضع و سیاست عربستان چه پیامدهایی را برای این کشور به همراه خواهد داشت؟
همانطور که اشاره شد، هدایتگر اصلی سیاست خارجی عربستان در ماههای اخیر، ترس و واهمه از تحولات جاری در منطقه است و از آنجا که عربستان نمیتواند این حوادث را هدایت کند، پس تلاش میکند با مطرح کردن خود در کشورهایی مانند سوریه، افکار عمومی را نسبت به تحولات داخلی خود و کشورهای نزدیک به خود مانند بحرین، منحرف کند تا افزایش اعتراضات در کشورهایی مانند بحرین، دامن خود عربستان را نگیرد.
دولتی که ذاتا هم در سیاست داخلی و سیاست خارجی و هم به لحاظ ایدئولوژیک محافظهکار است، از تنش و بحران در منطقه به شدت نگران است اما اینکه این سیاست در قبال تحولات منطقه چه پیامدی برای عربستان خواهد داشت، بستگی به هدف عربستان از این سیاستها و مواضع دارد.
اگر هدف عربستان جلوگیری از قیامهای مردمی باشد و بخواهد با لشکرکشی و کمکهای مالی به رژیمهای غیردموکراتیک پیش برود، این به طور سطحی و مقطعی شاید بتواند نوشدارو باشد اما نمیتواند جلوی موج تغییرات را بگیرد؛ چراکه حوادث اخیر ریشه در تحولات عمیقی دارد که با چنین اقداماتی نمیتوان جلوی آنها را گرفت.
اما اگر هدف اصلی سیاست خارجی عربستان، نگهداری توازن قدرت در منطقه باشد و بخواهد به تدریج ایران را ضعیف کند یا بخواهد نیروهای نظامی آمریکا همچنان در منطقه حضور داشته باشند، سعی میکند تا حد امکان از موقعیت استفاده کند و اگرچه نتواند به هدف خود؛ یعنی تضعیف موقعیت ایران دست یابد ولی حداقل میتواند نیروهای آمریکا را به عنوان متحد خود در منطقه حفظ کند.
چون همواره یکی از نگرانیهای اصلی کشورهای عربی منطقه بهویژه عربستان، نزدیکی روابط ایران و آمریکا بوده است. این نگرانی به ویژه وقتی که اوباما روی کار آمد، در میان سران کشورهای منطقه قابل مشاهده بود.
حاکمان این کشورها فکر میکنند در صورت وقوع چنین اتفاقی، امتیازاتی که از تیرگی روابط ایران و آمریکا به دست میآورند، کمرنگ شود یا کلا از دست برود. به همین خاطر برای کشورهای منطقه به ویژه عربستان، بسیار مفید است که یک تنش خفیف که منجر به جنگ گرم نشود، بین ایران و آمریکا ادامه پیدا کند.
- جایگاه استراتژیک جمهوری اسلامی ایران را در بستر تحولات اخیر چگونه ارزیابی میکنید؟
این سوال را باید در چند سطح نگاه کرد؛ در یک سطح این است که انقلاب اسلامی ایران به مردم منطقه نشان داد با کمک گرفتن از اسلام به عنوان یک الگوی نهضتی و سیاسی میتوان به رهایی رسید و اسلام الگوی مفیدی برای منطقه است و این در ضمیر فکری مردم منطقه بوده و هست.
هرچند باید یادآور شد کسانی که به میدان تحریر قاهره رفتند یا در تونس قیام کردند، جوانانی هستند که آشنایی نزدیکی با انقلاب اسلامی نداشتند و بیشتر از طریق پدران خود با انقلاب اسلامی آشنا هستند و الگوهای تاریخی مانند انقلاب اسلامی به حالت زنده برای آنها مطرح نبوده است.
در سطح دوم باید به سیاستها و مواضع ایران بعد از آغاز تحولات نگاه کنیم، بعد از این تحولات، شاهدیم که جمهوری اسلامی ایران نقش مؤثری ایفا میکند؛ چنانکه میتوان برقراری روابط میان مصر و ایران (به عنوان دو ابرقدرت منطقه که روابط آنها در چند دهه اخیر تیره شده بود) را یک انقلاب دیپلماتیک دانست که آثار آن را میتوان در زمینههای مختلف از تضعیف تلآویو تا افزایش نقشآفرینی ایران در منطقه دید و به سادگی نمیتوان از این آثار چشمپوشی کرد.
- موقعیت و نقش جمهوری اسلامی ایران در ادامه تحولات و تغییرات منطقه چگونه تعریف میشود؟
الان در یک مقطع تاریخی هستیم که قواعد بازی دیپلماتیک منطقه در حال بازنگری و نگارش دوباره است و ایران میتواند در این بازنگری، نقش مؤثری داشته باشد و این امر، نیازمند گامهای دیپلماتیک حساب شدهای است و باید محتاطانه و با تدبیر جلو رفت که نهتنها منافع جمهوری اسلامی ایران صدمه نبیند بلکه حتی این منافع، فضای بیشتری برای محقق شدن پیدا کند.
در همین چارچوب میتوان به سفرهای وزیر امور خارجه ایران به کشورهای منطقه اشاره کرد؛ این سفرهای دیپلماتیک در نقشآفرینی ایران در منطقه بسیار مهم است. همچنین باید مانع ایجاد تفرقهافکنی میان ایران و کشورهای منطقه شد.
بهخصوص اینکه کشورهای غربی ازجمله آمریکا در حال توطئهچینی برای ایجاد خصومت میان ایران و کشورهای منطقه هستند که نمونه آن را میتوان در توطئه ترور سفیر عربستان دید و به نظر من تاکنون ایران توانسته با اقدامات خود این توطئهها را خنثی کند و قدمهای صحیحی بردارد.
- نظرتان در مورد قطر و تلاشهای این کشور برای ایفای نقش فعالانه در قبال تحولات اخیر چیست؟
قطر نیز در تلاش است خود را به عنوان یک مهره سنگین و اصلی نه تنها در خلیجفارس بلکه درخاورمیانه مطرح کند و چند منبع اصلی دارد که میخواهد از آنها استفاده کند. یکی منبع مالی است که از فروش گاز به دست میآورد. قطر با اینکه سومین منابع و ذخایر گازی جهان را داراست اما به لحاظ صادرات در جهان اول است. بنابراین سرمایه و درآمدهای زیادی را هزینه میکند که به یک قدرت منطقهای تبدیل شود.
نکته بعدی وجود یک رهبری بسیار مصمم در این کشور است که اهداف واضح و روشنی را دنبال میکند. به عبارتی، رهبران قطر میدانند برای رسیدن به اهداف خود؛ یعنی تبدیل شدن به قدرت منطقهای، نیازمند طی مراحل و پرداخت هزینههایی هستند.
مورد بعدی اینکه در خود جامعه قطر، تنشها و چالشهای سیاسی چنانکه در بحرین، کویت و دیگر کشورهای منطقه شاهد هستیم، وجود ندارد و نخبگان قطر به طور سادهتر اهداف خود را دنبال میکنند و چون این کشور سیستم پارلمانی ندارد، روند تصمیمگیری سادهتر است.
البته قطر در این زمینه با رقبایی چون عربستان، ترکیه و... روبهرو است چنانکه میتوان به رقابت شدید قطر و عربستان در یمن اشاره کرد. قطر قبل از شروع حوادث اخیر منطقه در تلاش برای میانجیگری میان حوثیها و صالح بود. در حالی که عربستان به شدت با این امر مخالف بود اما در طول یک سال گذشته به خصوص در چند ماه اخیر، برگ برنده به دست عربستان افتاده است و امروز میبینیم قطر از یمن کنارهگیری کرده است
- در مورد قطر همچنین میتوان به دیپلماسی رسانهای این کشور با بهرهگیری از شبکه الجزیره اشاره کرد، نظرتان در مورد سیاست متناقض رسانهای الجزیره در مورد انعکاس اخبار مربوط به تحولات اخیر چیست؟
شبکه الجزیره را نمیتوان مطیع سیاست خارجی قطر دانست؛ زیرا با وجود اینکه بودجه مالی الجزیره توسط قطر تأمین میشود ولی الجزیره یک سازمان بزرگ و پیچیده است که براساس سیاستهای مدیران داخلی شبکه، برنامههای خود را تدوین میکند.
در واقع افرادی که در الجزیره نفوذ دارند و تعیینکننده سیاست رسانهای الجزیره هستند، بیشتر مصری یا فلسطینی و طرفدار پانعربیسم هستند که خواستهها و زمینههای فکری آنها را میتوان در نحوه انتخاب موضوعات خبری و پوشش رسانهای مشاهده کرد. بر این اساس، نمیتوان گفت شبکه الجزیره یک شبکه کاملا قطری و سخنگوی سیاست خارجی قطر است.
اما در مورد نقش الجزیره در تحولات اخیر باید گفت الجزیره پدیده ارتباطی و اخباری در جهان عرب را تا حد زیادی دگرگون کرد. در این اتفاقات، الجزیره خود یک محرک اصلی بود؛ چراکه این رسانههای خود مصر یا تونس نبودند که تظاهرات مصر و تونس را نشان میدادند بلکه این تصاویر بیشتر از طریق الجزیره تحث پوشش قرار میگرفت اما نکتهای که وجود دارد این است که میبینیم به مرور زمان الجزیره بیطرفی رسانهای خودش را از دست داد؛ یعنی در حالی که نسبت به تحولات بحرین سکوت کرده و میکند، به شدت روی اتفاقات سوریه تمرکز کرده و پوشش گستردهای از تحولات سوریه دارد؛ چنانکه حتی به طنز در میان دوستان مطرح میشد که گویا در نقشه الجزیره بحرین وجود ندارد. به خصوص اینکه بعد از حضور نیروهای عربستان در بحرین، هیچ پوشش خبریای از تحولات بحرین در الجزیره انجام نگرفت.
- همانطور که اشاره کردید، ترکیه یکی از کشورهایی است که در جریان تحولات اخیر به دنبال نقشآفرینی است، مواضع و سیاستهای این کشور را در قبال تحولات اخیر چگونه تحلیل میکنید؟
ترکیه در سه، چهار سال اخیر تلاش کرد سیاست خارجی خود را بازنگری کند و این ناشی از عوامل مختلفی است. یکی از این عوامل، انتخاب اردوغان برای بار چندم به عنوان نخستوزیر و پیروزی حزب وی در انتخابات پارلمانی است، در واقع اردوغان به دنبال این پیروزیها این احساس را دارد که وضعیت وی و حزبش در قدرت، مستحکم شده و با اطمینان خاصی سیاستهای خود را پیش میبرد ولی ترکیه ممکن است با مشکلاتی روبهرو شود که بازیگری چون قطر نیز این مشکلات را در مقابل خود میبیند چراکه ترکیه و قطر زیادهروی کردند؛ یعنی در حالی که زمینه برخی سیاستها و اقدامات برایشان وجود دارد به طور بیبرنامه و فراتر از ظرفیت دیپلماتیک خودشان به بازیگری و ایفای نقش در معادلات منطقه میپردازند.
به نظر من تداوم این سیاست موجب میشود این کشورها به بنبست برسند و مشروعیت دیپلماتیک و محبوبیت مردمی خود را از دست بدهند. برای نمونه میتوان گفت ترکیه زمانی که خواست در کنار برزیل تحولاتی را در مسیر پرونده هستهای ایران ایجاد کند، این یک گام بسیار بزرگ بود که هم در سطح منطقه و هم در سطح جهانی وجهه ترکیه را بسیار بالا برد ولی وقتی که این گام وارد مرحله دیگری شد و ترکیه همسو با غرب عمل کرد، این گام پیامد و نتایج منفی را به وجود آورد. به هر حال ترکیه باید محتاطانه عمل کند و پیامد های سیاستهای خود را بیشتر مورد ارزیابی قرار دهد.
- در آخر چشمانداز تحولات کنونی وآینده کشورهای درگیر مانند لیبی را چگونه ارزیابی میکنید؟
این تحولات در جریان است و هر روز مسیری جدید را دنبال میکند؛ چنانکه برای مثال در حالی که در اوایل تحولات مصر، بسیاری فکر میکردند، البرادعی مهره سنگینی در صحنه سیاسی مصر خواهد بود اما الان میبینیم خبری از وی نیست یا برای نمونه، بسیاری چند ماه پیش فکر نمیکردند در تونس حزب النهضه به پیروزی برسد یا در لیبی اوضاع بسیار متشنج است و باید دید شورای انتقالی چه سیاستی را در قبال شهرها و گروههای طرفدار قذافی اتخاذ میکند به هر حال این تحولات در حال اتفاق افتادن است و برخی کشورها نیز دنبال استفاده از این موقعیت برای تقویت جایگاه خود هستند و پیشبینی آن سخت است که ترکیب قدرتهای منطقه و قدرتهای فرامنطقهای در آینده چگونه خواهد بود ولی ما باید اینگونه به تحولات نگاه کنیم که کدام بازیگران دنبال نقشآفرینی هستند و کدام یک از آنها با همدیگر هماهنگ و همسو عمل میکنند.
همشهری دیپلماتیک